آرین شینی زاده عمادیآرین شینی زاده عمادی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 7 روز سن داره

آرین عشق زندگی مامان و بابا

ولنتاین مبارک آرین جان, عشق دوست داشتنی مامان و بابا

  زندگي آرام است، مثل آرامش يك خواب بلند. زندگي شيرين است، مثل شيريني يك روز قشنگ. زندگي رويايي است، مثل روياي یک كودك ناز. زندگي زيبايي است، مثل زيبايي يك غنچه ي باز. زندگي تك تك اين ساعت هاست، زندگي چرخش اين عقربه هاست، زندگي راز دل مادر است. زندگي پينه ي دست پدر است، زندگي مثل زمان در گذر است ...     عاشقانه دوستت دارم  نفسم     ...
30 بهمن 1392

پسر مهربون مامان و بابا

  عزيز دلم ديشب بابا امير و مامان فرخنده اومدن خونمون تو از خوشحالي نمي دونستي چكار كني!  خيلي پسر با محبت و با احساسي هستي به نزديكانت فوق العاده علاقه داري، به عمه الهام بينهايت علاقه داري  البته بهش مي گي عامي بجاي عمه!! ، اولين اسمي كه گفتي با اين سختيش آرمين بود چون عموتو خيلي دوست داري طبيعيه چون اونا هم ديوانه وار دوستت دارن جواب محبت محبته عزيزم، خاله و دايي محمدم همينطور روزي هزار بار مي گي دايي ، باآر ، نينا و خيلي دلتنگشون مي شي ( اگه دو روز نبينيشون) وقتي مامان بزرگ ها يا بابابزرگ هات مي يان خونمون و مي خوان شب بمونن تو از خوشحالي و هيجان زدگي شبا هم زورت مياد بخوابي فداي قلب كوچيك پ...
16 بهمن 1392

بخورمت كه اينقده شيطون و بلا شدي مامان

سلام عشقم ... مي دوني چند وقته كه  خيلي خيلي بلا شدي  شيطون و ناقلا شدي       مي گي شيطون نبودم ؟؟؟؟؟ حالا واست مي گم كه يادت بمونه چقده فضولي تلدي ما لو اذيت تلدي نازنازي مامان بابا !!!!  چند وقته از دست تو وروجك نه مي تونيم تلويزيون تماشا كنيم نه مي تونيم سشوار كنيم مدام داري همه چيزو از برق مي كشي !!!  راه مي ري تلويزيون و كامپيوتر رو خاموش مي كني ( طفلي بابا احسان اينقد تي وي رو برده بالا كه داره مي رسه به سقف ديگه!!!!!!!) تلفنو راه به راه از برق مي كشي هركس زنگ مي زنه پيدامون نمي كنه نمي دونم چرا به سيم برق آلرژي داري و همه چيزو بايد از برق دربياري؟...
14 بهمن 1392

آتلیه مامان

            درنگاهت چیزیست که نمیدانم چیست! مثل آرامش بعداز یک غم،مثل پیداشدن یک لبخند،مثل بوی نم بعداز باران، درنگاهت چیزیست که نمیدانم چیست! من به آن محتاجم!   ...
14 بهمن 1392

آرین و عادت های عجیب و غریب!!!

یه نی نی کوشولویی بود  اسمش آقا آرین بود این آقا آرین خیلی ناز بود ولییییییی خیلی بی تابی می کرد و اصلن اصلن لالا نمی کرد!!! اون نی نی خمشل همش هی شیر می خورد و همش هی می خواست بغل مامان فاطمش باشه آخه آرین نی نی، مامانشو خیلی دوست می داشت ....اون نی نیه به همین خاطر نمی ذاشت مامانش یه لحظه ازش جدا بشه ، مامان گناه دارشم به هیچ کاری نمی رسید     نی نی قصه ی ما تا سی روزگیش از شبانه روز فقط 2 ساعت دم صبح لالا می ترد!!! توی شکم مامانشم که بود شبا لالاش نمی یومد و تا صبح لگد می زد و مامانش هم باهاش حلف می زد و تا صبح براش شعر می خوند  الانم آرین جونی ما ...
13 بهمن 1392

به مناسبت دو ساله شدن ستاره ي زندگيمون ...

  عزيز دردونه ي من، داشتم عكس هات رو مرور مي كردم پسر نازم ، ديدم چقدر از يك سالگي تا الان كه دو ساله شدي تغيير كردي، ماشاءاله بهت باشه مامان، ديگه داري واسه خودت مرد مي شي و خيلي عاقل و فهميده شدي، زحمت ها و سختي هايي كه من و بابايي توي اين مدت كشيديم با ديدن شيرين زبونيا و خوشمزگياي اين روزاي تو داره از تنمون درمياد بد نيست يادي از يك سال پيش كنيم نازنين من:         آرين جان با عشقش آقا سيناي گل و بابا امير مهربونش     آرين و بابايي (آرين ده ماهه)   قربون اين فيگورت بشم ...
13 بهمن 1392